کد مطلب:212765 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:175

خلاصه توحید مفضل
روزی مفضل بن عمر در مسجد مدینه نشسته بود كه عبدالكریم بن ابی العوجاء با یك تن از یاران خود، به آن جا آمدند، و در نزدیكی مفضل جای گرفتند.

در آن حال ابن ابی العوجاء به مرقد مطهر رسول اكرم (ص) اشاره كرد، و گفت: صاحب این قبر عزتی فراوان و منزلتی بزرگ یافت.

دوست وی اظهار كرد: او فیلسوفی بود كه دعوی دار امر بزرگی شد، و بر اثبات مدعای خویش معجزاتی چند آشكار كرد، و دل ها را به گمراهی كشید؛ خردمندان در جستجوی دانش وی به دریای اندیشه فروشدند و درمانده بازگشتند؛ چون خطیبان و فصیحان و عقلای قوم دعوت وی را بپذیرفتند، دیگر مردم نیز به آیین او گراییدند، و او نام خویش با اسم خدای خویش قرین ساخت؛ پس در همه آن بلاد و امصار كه دعوی وی پذیرفته اند، به هر شبانه روز پنج نوبت برفراز معابد، در اذان واقامه، نام وی تكرار می كنند تا یاد او تازه گردد، و امر او از خاطره ها نرود.

سپس، آن دو زندیق، رشته سخن را به عالم وجود و نفی صانع كشیدند و گفتند: این جهان



[ صفحه 339]



را پدید آورنده ای نیست، بلكه كائنات به اقتضای طبیعت به وجود آمده است.

مفضل بن عمر كه به سخنان آن دو گوش می داد، بیش از آن یارای استماع گفتار ایشان را نیاورد و در حالی كه از فرط خشم بر خود می لرزید، فریاد برداشت و آنان را گفت: ای دشمنان خدا! در دین الهی الحاد ورزیدید، و به انكار خداوند بزرگ كه شما را به بهترین صورت آفریده است، برخاسته اید، در حالی كه اگر اندیشه كنید، دلائل ربوبیت و آثار صنع الهی را در خلقت خود آشكار خواهی یافت.

چون سخن مفضل بن عمر به پایان رسید، ابن ابی العوجاء به او روی آورد و چنین گفت: ای مرد! اگر اهل كلام هستی، بیا تا با روش متكلمان سخن گوییم، هرگاه بر حجت تو ملزم شدیم به متابعت اندیشه ات درآییم، و اگر در شمار آنان نیستی، ما را با تو سخنی نیست. و نیز تواند بود كه یك تن از اصحاب حضرت جعفر بن محمد (ع) باشی، اگر چنین است، بدان كه پیشوای تو هرگز بدین سان با ما خطاب نیارد، هر چند سخن ما، از آن چه شنیدی، دشنام آمیزتر باشد.

آری، جعفر بن محمد (ع)، بی آن كه خشم آگین شود، گفتار ما را استماع كند، آن گاه به آرامی و متانت به سخن پردازد، و آن چنان برهان ما را باطل كند كه ما را مجال پاسخ نماند.

مفضل كه از گفتار ابن ابی العوجاء به شدت غضبناك شده بود، به محضر امام صادق (ع) شرفیاب شد و گفته آن زندیق را بازگو كرد. امام او را دلداری داد و فرمود: فردا صبح نزد من بیا تا آثار صنع و قدرت حق را در خلقت عالم و سیار موجودات، از انسان و حیوان و نبات، برای تو توضیح دهم كه قلبت آرام گردد.

مفضل با دلی شاد، و خوشحال، بیرون رفت و شب را به روز آورد، و به محضر امام حاضر گردید.